تلق تولوق

فک میکنم دربارش!!!!

 

خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را
مبادا گم کنم اهداف زیبا را
مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت
مرا تنها تو نگذاری
... که من تنهاترین تنهام؛ انسانم
خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم
تو ای والاترین مهمان دنیایم
تو ای انســــان !
بدان همواره آغوش من باز است
شروع كن ...
یك قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من...
نوشته شده در جمعه 27 مرداد 1398برچسب:,ساعت 15:37 توسط آرام| |

انقدر نگو گذشت نکن کوچیک میشی!!!! آخه خدا با اینهمه گذشت کوچیک شد؟؟؟؟؟!!

نوشته شده در دو شنبه 5 تير 1398برچسب:,ساعت 19:2 توسط آرام| |

 

شاید تنها چیزی که هیچوقت واسه آدما تکراری نمیشه عشقه .حالا عشق به هرچیز.البته همین عشقه که باعث میشه چیزای دیگه تکراری بنظر برسن.اگه عاشق چیزی باشی پس تکراری نمیشه اما اگه نباشی خسته کننده و تکراری میشه.

 

هر چیزی با عشق زیباست،حتی خود عشق.وقتی وجود عشقو درک کنی اونوقته که از عشق لذت میبری و درونش محو میشی.

هرچی فکر کردم نتونستم معنی و تعریفی واسه عشق پیدا کنم.هرکسی یه چیزی میگه اما بنظر من عشق یعنی خودخواهی!!!!!وقتی به چیزی عشق میورزی یعنی اونو جزیی از خودت میدونی(در غیر این صورت عشقی وجود نداره)و چون حاضری بخاطرش هر کاری انجام بدی پس بخاطر خودت هرکاری انجام میدی و این یعنی خودخواهی!!!!

البته میدونم استدلال جالبی نیس اما استدلاله دیگه!!!!اما واقعا عشق چیه؟لحظه های خواستن؟لحظه های نداشتن؟لحظه های دلتنگی؟لحظه های سیراب شدن؟یا مثل خیلی ها که اشتباه میکنن عشق یعنی عادت؟؟؟؟

عشق مثل نوره.نه زمان میشناسه و نه مکان داره،روشنی بخشه و کامل کننده.حیف که مثل نور پر انرژیه و نمیشه اونو یجا نگه داشت.فقط باید روشن نگه داشت.ازش سیراب شد و بهش احترام گذاشت.

و یه سوال که ذهنمو خیلی مشغول کرده.عشق یه چیزه یا بیشتر؟اگه یه چیزه پس چرا عشق مادر به فرزند با عشق دوهمسر فرق داره؟مگه هر دو عشق نیست؟

عشق چیه...........

نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1398برچسب:,ساعت 21:5 توسط آرام| |

دلـگـیـــــــــــر مـبــاش !!

دلـت کـه گیــر بـاشــد ، رهــا نـمی شـوی …!

خــداونــد ، بنـدگـان خــود را ، بـا آنـچـه بـه آن دل بـستـه انــد مـی آزمـایــد …!!

نوشته شده در چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:,ساعت 18:24 توسط آرام| |

ماهی ها از تلاطم دریا به خدا شکایت بردند

و چون دریا آرام شد خود را اسیر تور صیادان یافتند.

تلاطم های زندگی حکمتی از خداوند است ..


پس از خدا بخواهیم دلمان آرام باشد نه اطرافمان!

نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,ساعت 21:27 توسط آرام| |

نوشته شده در پنج شنبه 13 تير 1392برچسب:,ساعت 20:55 توسط آرام| |

ترجمه ی تخصصی زبان انگلیسی. . . !!!

اگه کسی ترجمه خواست بده بدیم ترجمه شه:
نوشته شده در چهار شنبه 12 تير 1392برچسب:,ساعت 14:0 توسط آرام| |

ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ... ﯾﻪ اس ام اس ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﻀﻤﻮﻥ ”

ﺳﻼﻡﺷﻤﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺍﺯ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻩ ﯾﻪ ﺗﮏ ﺑﺰﻥ ﺷﻤﺎﺭﺕ ﺭﻭ

ﺳﯿﻮ ﮐﻨﻢ “ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍ ﻧﺼﻒ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺨﺎﻃﺒﺎﯼ ﺩﻓﺘﺮﭼﻪ

ﺗﻠﻔﻨﻢ ﺍﺭﺳﺎﻝ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺍﻻﻥ ۹۷ ﺗﺎ ﻣﯿﺴﮑﺎﻝ ﺩﺍﺷﺘﻢ |-: ﯾﻨﯽ ﺁﯼ

ﮐﯽ ﯾﻮﯼ ﻣﻮﺯ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮﻩ!!

نوشته شده در سه شنبه 11 تير 1392برچسب:,ساعت 12:37 توسط آرام| |


نتیجه ی سال ها زحمت معلمان پرورشی در مدارس ایران :)))))


تویِ این هفته به این نتیجه رسیدم که، مردم ایران تمام کم و کسریشون

یه دیسکو هست و بس !

دیسکو داشته باشن نون هم نمی خوان :)
نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت 15:25 توسط آرام| |

ﺍﺯ پسرﺍ ﯾﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﻭ ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﻓﺖ:


ﺍﻭﻧﻢ ﻣﻌﺮﻓﺘﻪ


پسرﺍﺍﺍ ﺩﺳﺖ، ﺳﻮﺕ، ﺟﯿﻎ... هوراااااااااا


ﻧﻤﯿﺸﻪ ﮔﺮﻓﺖ ﭼﻮﻥ ﻧﺪﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﯼ ﺑﮕﯿﺮﯼ


ﺣﺎﻻ دخترا ﻣﻮﺝ ﻣﮑﺰﯾﮑﯽ...


حالا هلیکوپتری....

نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت 15:22 توسط آرام| |

گــرگــی دست به خودکشی زد و در وصیت نامه اش نوشته بود :

پوســتم را بسوزانید تا هیچوقت شغالی در آن نقش ما را بازی

نکند که نـِـــــــــفرین بره ای پشت سر ما باشد ....!! ...

 

نوشته شده در دو شنبه 10 تير 1392برچسب:,ساعت 10:55 توسط آرام| |

بــه تــو بــدهکــارم؛


دســت کــم،


یــک جــان، بــرای هــر لبخنــد . . .

نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:25 توسط آرام| |

ببین... با توام...!
میخواى برى بـرو ...
دیگه هى زر نزن که مواظب خودت باش و خوش بخت شى و این زرت و
پرتا .....
وقتى رفتى...
دیگه این چیزا بهت مربوط نیست...
فـــهمیــــــدی؟؟؟؟
نوشته شده در چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:48 توسط آرام| |

نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:20 توسط آرام| |

جاده ی موفقیت سر راست نیست

پیچی وجود دارد به نام شکست

دور برگردانی به نام سردر گمی

سرعت گیر هایی بنام دوستان

چراغ قرمز هایی بنام دشمنان

چراغ احتیاط هایی بنام خانواده

تایر های پنچری خواهید داشت به نام شغل

اما اگر یدکی بنام عزم داشته باشید

موتوری به نام استقامت

و راننده ای بنام خدا

به جایی خواهید رسید که موفقیت نام دارد
نوشته شده در دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,ساعت 19:18 توسط آرام| |

در روزگارى كه بستنى با شكلات به گرانى امروز نبود، پسر١٠ ساله‌اى وارد قهوه فروشى هتلى شد و
 
 
 
پشت میزى نشست. خدمتكار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسید: بستنى با شكلات چند
 
است؟ خدمتكار گفت: ۵٠ سنت پسرك پسر كوچك دستش را در جیبش كرد ، تمام پول خردهایش را در
 
آورد و شمرد . بعد پرسید: بستنى خالى چند است؟ خدمتكار با توجه به این كه تمام میزها پر شده بود و
 
 عده‌اى بیرون قهوه فروشى منتظر خالى شدن میز ایستاده بودند، با بی‌حوصلگى گفت : ٣۵ سنت پسر
 
دوباره سكه‌هایش را شمرد و گفت: براى من یك بستنى بیاورید. خدمتكار یك بستنى آورد و صورت‌حساب
 
 را نیز روى میز گذاشت و رفت. پسر بستنى را تمام كرد، صورت‌حساب را برداشت و پولش را به
 
صندوق‌دار پرداخت كرد و رفت. هنگامى كه خدمتكار براى تمیز كردن میز رفت، گریه‌اش گرفت. پسر بچه
 
روى میز در كنار بشقاب خالى، ١۵ سنت براى او انعام گذاشته بود



نوشته شده در پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,ساعت 8:23 توسط آرام| |

دختر ایران زمین گفت که:من دختر ایرانی ام !!!

چون خود را آراستم مرا فاحشه نامیدند .

آرامشم را بوق های ممتد در خیابان شکست .

مرا حرامزاده نامیدند و پارچه ای روی سرم کشیدندتا "تو" تحریک نشوی !

وقتی گفتم پاکم مرا دروغ گو خواندند .

خواستم دست از زندگی بکشم گفتند از ترس آبرو بود .

خندیدم و به من گفتند اغواگر !

حرف زدم گفتند خفه شو !

همجنس هایم بیمار می شوند و آزرده تا تو به کام برسی !

وقتی به من تجاوز کردند ، پارچه ای دیگر بر سر من انداختند و گفتند حال شکر کن به آزادی و امنیت ات !!!

خدایا شکرت من یک دختر ایرانی آزادم !!!

البته تا تجاوزی دیگر ... !!!


نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:9 توسط آرام| |

صبح که از خواب بیدار شد رو سرش فقط سه تار مو مونده بود

با خودش گفت: "هییم! مثل اینکه امروز موهامو ببافم بهتره! "و موهاشو بافت و روز

خوبی داشت!



فردای اون روز که بیدار شد دو تار مو رو سرش مونده بود

"هیییم! امروز فرق وسط باز میکنم" این کار رو کرد و روز خیلی خوبی داشت

پس فردای اون روز تنها یک تار مو رو سرش بود

 

"اوکی امروز دم اسبی میبندم" همین کار رو کرد و خیلی بهش میومد !



روز بعد که بیدار شد هیچ مویی رو سرش نبود!!!

فریاد زد

ایول!!!! امروز درد سر مو درست کردن ندارم!

همه چیز به نگاه تو بر میگرده! هر کسی داره با زندگیش میجنگه

ساده زندگی کن ،جوانمردانه دوست بدار ، و به فکر دوست دارانت باش

 

نوشته شده در چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,ساعت 23:7 توسط آرام| |

وقتي يه دختر بخاطر يه پسر اشك ميريزه ،
يعني واقعن دوسش داره...

اما ....وقتي يه پسر بخاطر يه دختر اشك بريزه ،
يعني ديگه هيچوقت نميتونه كسيو مثل اون دوست داشته باشه ....

خدااااااااااااااااااااا

نوشته شده در شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,ساعت 22:2 توسط آرام| |

عشــــ♥ــــق یــ ـعنـﮯ:

وقــتـﮯ ازت پـ ــرسیــבטּ چــﮧ نســبتـﮯ بـ ــا آقـ ـآ בارﮮ?؟

سـ ـرت رو بـالـآ بــگیرﮮ و شجــاعانـﮧ بگـﮯ
عشقمه
مـ ــیفهمـﮯ?؟

 

تمام خوبـــــی حس مالکیتـــــــ اینه که
از کســــی که دوسشـــــــ داری بپرسی تــــــــــو مال کی هستی؟!
و اون بدون معطلی بگه:
فــــــــقط مـــــــــال تــــــــــــــــــــو…

میدونے قشنگتریـטּ احساسـ چہ وقتیہ؟

وقتے برمیگردے یواشڪے بہ عشقتـ نگاهـ ڪنے

مے بینے ڪہ اونمـ داشتہ بهتـ نگاهـ میڪردهـ ... ...

نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 13:18 توسط آرام| |

هنوز وقتی میاد بارون با اینکه چتر دارم خیسم... چون از اینکه پیشم نیستی تو بارون اشک می‌ریزم...

نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:54 توسط آرام| |

سلام به اون عزیزی که، فاصله ها باهاش دارم
تو دفتر خاطره هام، خاطره ها باهاش دارم
آرزوی دیدن اون، صورت زیباشو دارم
آخر حرفمم اینه هرجا باشه دوسش دارم

نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:52 توسط آرام| |

خدایا نمی خواهم دخالت کنم اما...
وقت خلقت زن
شاید باید از ظرافت دستانش صرف نظر می کردی. نیزه می کاشتی سر انگشتانش.
انقدر تیز... که حلقوم
سگ هایی که بی قلاده خلقشان کردی ای با ظرافت بدرد.

نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:50 توسط آرام| |

غیرت مردانه ات کجاست..؟؟..

 

زمانی که معشوقه ات از تجاوز تنهایی رنج میکشد،

 

  بجای درکش،ترکش کردی...؟؟

 

 

گاه فریادمیزنم گاه آرام میخندم سپس گریه میکنم آیاسزای دوریت دیوانگیست؟

نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:48 توسط آرام| |

در این روز های مسموم و بی رنگ زندگی٬

چه خوب است در هوای تو نفس کشیدن٬

و چه خوب است در آغوشت ارام گرفتن...

كاش قدري از دلتنگيهايم خبر داشتي٬

كاش لحظه اي...فقط لحظه اي٬

از آسمان دلم ميگذشتي....

نوشته شده در دو شنبه 6 خرداد 1392برچسب:,ساعت 12:41 توسط آرام| |

یهوده نقاش بوده ام این همه سال !
به چشم هایت که میرسم ، قلم موها خیس میشوند !
به لب هایت که میرسم ، دستم می لرزد !
رنگ ها می گریزند ، و قاب ها خالی !
تنها ، نبودن تو را …
به دیوار زندگی ام می کوبند !

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:42 توسط آرام| |

به کودکی گفتند عشق چیست؟

گفت:بازی

یه نوچوانی گفتند عشق چیست؟

گفت:رفیق بازی

به جوانی گفتند عشق چیست؟

گفت:پول و ثروت

به پیرمردی گفتند عشق چیست؟

گفت:عمر

به عاشقی گفتند عشق چیست؟

چیزی نگفت اه کشیدوسخت گریست

به گل گفتن عشق چیست؟

گفت: از من خوشبوتره

به پروانه گفتند عشق چیست؟

گفت:ازمن زیباتره

به اتش گفتم عشق چیست؟

گفت:از من سوزنده تره

به عشق گفتم اخر تو چه هستی؟

گفت:نگاهی بیش نیستم

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:41 توسط آرام| |

مـیـگویـــنـد دل بـــه دل راه دارد

پـــــس چـــرا  وقـــتـی:

دلـــم را شـــکـســـــــتـی

دلــــــــت نشــکـســــت؟

هنـــوز بــرات مـــــینـویـــسم

درســـت شـــــبیـــه کـــودکـــی نـــابـیـــنا

کـه هـر روز بـرای مـاهـی مرده قرمـزش غــذا مـیریـزد

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:39 توسط آرام| |

لعنت به اونی که وقتی بهش "محبت" میکنی. . .

خیال میکنه بهش "احتیاج" داری . . .

نوشته شده در جمعه 3 خرداد 1392برچسب:,ساعت 21:37 توسط آرام| |


Power By: LoxBlog.Com